«گاهی که مشکلها در زندگی زیاد میشود، گاهی که دلم از اطرافیان میگیرد، گاهی که بیماری برای اعضای خانوادهام پیش میآید با قاب عکسشان صحبت میکنم. آنها هم جوابم را میدهند.» اینها بخشی از صحبتهای ما با کبری عصمتی، خواهر شهید غلامعلی عصمتی و همسر شهید محمدعلی معصومی، است. او به فاصله 3سال ابتدا برادر جوانش و سپس همسرش را تقدیم انقلاب و اسلام میکند. آنطور که این همسر شهید میگوید این دو شهید تنها شهدای خانواده آنها نیستند. بلکه پسرعمو، پسر عمه و پسرخاله این بانوی صبور هم در جنگ تحمیلی شهید شدهاند. عصمتی هنگامی که همسرش شهید شده فقط 28سال داشته و مادر حسن6ساله، فاطمه5ساله و زهرا 2ساله بوده است. او در این سالها فرزندان شهید را به نحوی بزرگ کرده که حالا هر کدام فرد مفیدی در جامعه هستند.
عصمتی متولد 1338 هنگامی که 18سال داشته با شهید محمدعلی معصومی ازدواج میکند. ازدواجی سنتی که عروس و داماد تا روز مراسم یکدیگر را ندیده بودند. عصمتی میگوید: سال 56ازدواج کردیم. یادم میآید اندکی بعد از ازدواجمان شبها حکومت نظامی بود و روزها مردم به تظاهرات میرفتند. همسرم کارش را تعطیل میکرد و همراه سایر تظاهرکنندگان به نقاطی که از قبل اعلام شده بود میرفت.
این همسر شهید ادامه میدهد: در آن دوران همسرم که به مسجد محلهشان رفت و آمد داشت با انقلاب و امام(ره) آشنا شد. او تا پیروزی انقلاب دائم در تظاهراتها شرکت میکرد. بعد از پیروزی انقلاب هم عضو بسیج محلهمان شد و برخی شبها به همراه سایر بسیجیها در محله گشتزنی داشت.
این خواهر شهید میافزاید: هنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد، اولین فردی که از خانوادهام برای رفتن به جبهه اقدام کرد برادرم بود. یکی از دوستان برادرم به او پیشنهاد داده بود:«تو که به انقلاب و فعالیتهای انقلابی علاقه داری سپاه برای فعالیتهایت مناسب است. بیا و عضو سپاه شو.» او هم به توصیه دوستش عمل کرد و وارد سپاه شد. بعد از مدتی هم راهی جبهه شد.
عصمتی بیان میکند: اواخر سال 1360بود که برادرم به جبهه اعزام شد. همزمان با او سایر پسرها و مردهای فامیل هم در جبهه بودند. یادم میآید یک روز برادران بسیجی برای سرکشی و احوالپرسی به خانهمان آمده بودند. از مادرم پرسیدند مردهای شما کجا هستند؟ و مادرم گفت همه مردهای خانواده و فامیل در جنگ شرکت دارند و فقط زنها و دخترها در خانه ماندهاند. همان سال یکی از پسرعمههایم شهید شد. برادرم خودش را از جبهه برای تشییع رساند. هنگامی که در معراج کفن را از روی صورت پسرعمهام کنار زدند برادرم سرش را نزدیک گوش پسرعمهام برد و گفت:«پیشدستی کردی. قرار نبود تو اولین شهید فامیل باشی اما زیاد طول نمیکشد که من هم میآیم پیش تو.»
این همسر شهید ادامه میدهد: برادرم اواخر سال 60 به جبهه اعزام شد. میدانستیم که برای عملیات رفته است. یک روز دم غروب که رادیو روشن بود و اخبار را گوش میکردم انگار هزار نفر میگفتند به اسامی شهدایی که اعلام میشود گوش کن. یکباره اسم برادرم را شنیدم. به همسرم گفتم اسم برادرم را اعلام کردند. اما او گفت اشتباه شنیدی. روز بعد برادر دیگرم آمد و گفت غلامعلی شهید شده است.
وی میافزاید: برادرم سال 1361در عملیات فتحالمبین در ناحیه شوش به درجه شهادت نایل شد. هنگامی که برادرم شهید شد تنها 21سال داشت و هنوز ازدواج نکرده بود. مادرم حتی یک قطره اشک برای برادرم نریخت زیرا او معتقد بود جایگاه آنها آنقدر بالاست که نیازی به شیون کردن و گریه ندارند.
عصمتی درباره اعزام همسرش به جبهه هم میگوید: بعد از برادرم همسرم راهی جبهه شد. من ماندم و سه فرزند کوچک. او میگفت خدا یار و یاور شماست. من باید از انقلاب و این سرزمین دفاع کنم. یادم میآید آن زمانها یک گوشمان به در خانه بود، تا خبری یا نامهای از مردانمان که در جنگ بودند به دستمان برسد. همسرم بار آخری که رفت گفت عملیات است. 20روز از عملیات گذشته بود و همه دوستانش برگشته بودند و همسرم برنگشته بود. به خانه یکی از دوستانش رفتم تا سراغش را بگیرم. او گفت مجروح و شهیدشدنش را دیدهام اما دیگر از او خبری ندارم. به سپاه مراجعه کردم تا از آنها خبری بگیرم. آنها گفتند پیکر همسرتان پیدا نشده و او جاویدالأثر است. بعد از این صحبت بود که مراسمی گرفتیم و به جای بدن بهشتی او گل تشییع کردیم.
عصمتی ادامه میدهد: مادرم در مراسم همسرم بسیار بیتاب بود و گریه میکرد. هنگامی که گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت برای آینده تو و فرزندانت نگرانم، همسرت و برادرت راهشان را انتخاب کرده بودند اما شما باید چطور این بچهها را بزرگ کنی. بالأخره بزرگ کردن سه فرزند شهید سختیهای خاص خودش را داشت، اما خدا را شکر همه فرزندانم عاقبت بهخیر هستند.
این همسر شهید با اشاره به اینکه همسرش در سن 34سالگی و در عملیات قادر در سال 64در کردستان ناحیه اشنویه به درجه رفیع شهادت رسیده است میافزاید: شش سال بعد از شهید شدن همسرم سال 1370بود که خبر دادند پلاک همسرم را در تفحص پیدا کردهاند و ما دوباره مراسم تشییع گرفتیم.
عصمتی میگوید: در این سالها هر زمان که مشکلی برایم پیش میآید با برادرم یا همسرم صحبت میکنم. قاب عکسشان را روبهرویم میگذارم و درددل میکنم. آنها به خوابم میآیند و جوابم را میدهند.